سرخوشی زوال

سرخوشی زوال

آناهيتا رضايی

درباره نقاشی‌های سینا یعقوبی


دل من

که به اندازه‌ی يک عشق‌ست

به بهانه‌هاي ساده خوشبختي خود می‌نگرد

 و به زوال زيبای گل‌ها در گلدان …     (فروغ فرخزاد)

رهي که ديو در او گم شدی به ‌وقت زوال

چو مرد ِ کم‌‌بين درتنگ‌بيشه، گاه ِ سحر       (فرخي)

هر آن که نمي‌تواند زوال خود را ببيند محکوم به تکرار آن است.  (نيچه )

 در نقاشی‌های سينا يعقوبی حرکت از سمت فيگور تا مرز انتزاع تا جايی پيش می‌رود که همواره بخشی از بدن در متن باقی می‌ماند. يک تکه، قطعه‌ای پسماند، بخشي که هنوز تداعی‌گر فيگور است. مثل ساعد منتهی به چند انگشت که از انفجار يک مين يا سقوط يک هواپيما در ميان توده سوخته‌ اجساد پيدا می‌شود. گاه حتی تا آنجا پيش می‌رود که معين نيست اين تکه از آن ِ موجودی انسانی‌ست يا حيوان.

درتابلوهای نمايشگاه پيشين (تفاوت و تکرار) اين پس‌ماندها در اندام‌هايي قدرتمند و عضلاني متجلی می‌شوند با تُن يا نيروی درونی بسيار که در حين کنش  يا آماده انجام عملی هستند. کژريخت‌هايی که مهم‌ترين عناصرشان يا بهتر است بگوييم تنها عضوي که ذهن را به سمت فيگور ميل می‌دهد اندامي معين شبيه بازو يا پا است، ليکن اندام‌هايی نه چندان انسانی. گويی ساق‌هايی نامنتهی به کف پا و انگشتان؛ يا بازوهايی که به دست ختم نمی‌شوند. حتی از آن بيشتر بازنمايی ِ بازو و پای جانورانی چون عنکبوت يا سوسک.

اما در نمايشگاه اخير (بی تفاوتی و تکرار) با تکه‌هايی روبرو هستيم که توان و قدرت خويش را از دست داده‌اند. ضعيف و شل و وارفته. انگار سلول‌ها آب درونشان را از دست داده‌اند و به سمت خشکي و پلاسيدگي ميل مي‌کنند. بقايايی که هم موجودند و هم نه. نه مرده‌اند و نه زنده.

دير زمانی انسان نيز چون ساير حيوانات و گياهان مردگانش را به دست خويش زير خاک مدفون نمی‌کرد. آنها را رها می‌کرد تا به طبيعت بازگردند. هنوز هم ساير همسايگان‌مان در زمين چنين می‌کنند. حيوان ِ بيمار يا رو به مرگ به گوشه‌ای می‌خزد تا آرام و بی‌صدا در چرخه‌ی حيات حل شود. درختی که مي‌افتد و هنوز زندگی در آن جريان دارد به آهستگی بر خاک تجزيه می‌شود. (و آيا ما در زندگی در روزمرِگی ِ خويش چنين نمی‌کنيم؟)

تکه‌های بی‌فرم نقاشی‌های سينا يعقوبی نيز از اين گونه‌اند. اندک‌زندگانی رها شده در گوشه و کنار شهر مشغول مرگ خويش. نامردگاني که تن به تدفين نداده‌اند بل خودخواسته زير درخشش آفتاب يا سوسوی طربناک مهتاب سرخوشانه در کار اضمحلال خويشند.

وقتي فروغ در شعر بلند تولدي ديگر از  «زوال زيبای گل‌ها در گلدان» سخن گفت، شاملو در نقد شعرش نوشت که فروغ در استفاده ازترکيب «زوال زيبای گل‌ها» سهل‌انگاری کرده؛ زوال که زيبا نمی‌شود؟ (نقل به مضمون) اما پرسش اين است: آيا حقيقتا زوال زيبا نمی‌شود؟

در طبيعت گونه‌‌ای عنکبوت وجود دارد که پس از تخم‌گذاری، روي شکمش ثابت مي‌ماند تا نوزاداني که سر از تخم درآورده‌اند از تن او تغذيه کنند. عنکبوت مادر آن‌قدر در سکون خويش به تحول ِ تدريجی ِ رو به نيستی تن می‌دهد که در عين زنده بودن تا اضمحلال کامل ِ کالبدش مستقر می‌ماند. اين تصوير اگر چه هولناک اما در شيفتگی، باشکوه و عميقا زيبا نيست؟ در اين راستا زوال را به چه معنا به کار می‌برم؟

زوال در دو معناي رايج کاربرد دارد يکي به معنای افت، پوسيدن و نابودیِ شکل کنونی‌ست که تدريجی بودن در دل معنای آن نهفته‌ است. يعنی حرکت منجر به فروپاشی در طول زمان. ديگری به معنای افول و فرورفتن که بيشتر درباره خورشيد مطمع نظر است. فرو افتادن خورشيد يا ماه. آن‌هنگام که سايه‌ها بلند می‌شوند.

در هر دو سپهرمعنايی دو المان برجسته موجود است: يکی نيست و نابود شدن و ديگری تدريجی و بطئی بودن که بر اهميت زمان دلالت دارد. پديده‌ای که همچون انفجار يا انقلاب دفعتا و ناگهانی نيست بلکه يک روند و صيرورت است.

در اين ميان زوال را می‌توان به عنوان شکلی از تمايل يا اشتياق به سوی وضعيتی جديد نيز در نظر گرفت که رخدادی همواره در حال حرکت است و هيچ‌گاه متوقف نمی‌شود. نه شدن به سوی نيستی بل حرکت به سمت و قصد تحول که با کائوس يا آشوب هم‌راستاست. آنچه در ذاتِ حيات است.

زوال در تفکر ژيل دلوز نه به عنوان پايان يا نابودي بلکه به عنوان فرايندي بي‌پايان از دگرگوني‌ها و تطور مستمر تلقی می‌شود که در آن همه‌چيز در حال تغيير و تحول است.

دلوز در منطق ِاحساس -بررسي نقاشي‌های فرنسيس بيکن مي‌گويد:

«احساس از طريق فروافتادن بسط می‌يابد»

به زعم دلوز، زوال را نبايد به شکل ترموديناميک آن بفهميم که گويی افت يا گرايشی به تعديل در نازل‌ترين سطح رخ داده‌است، برعکس سبب تصديقِ تفاوت در سطوح می‌شود.

«همه‌ی تنش در فروافتادن از سطحی به سطح ديگر تجربه می‌شود.»

کژريخت‌های رهاشده در زيگورات‌ نقاشی‌های سينا يعقوبی ازين گونه‌اند. گويی الهه‌گان طرد شده از سوی انسان ِ مدرن، تحت سايه‌های اضطراب‌آلودِ گذر از نيمروز. پاره‌تن‌هايی که با بی‌خيالی و بی‌اعتنايیِ موجودی که ديگر چيزی براي از دست دادن ندارد، سرگرم پوسيدن و زوال خويش‌اند.

در ربط ميان دو دوره اخير نقاشی‌های سينا يعقوبی، کلوزآپ الهه‌‌گان قدرتمند و مدعی را می‌بينيم که جای خود را به لانگ‌شاتی از افول آنها در کنج و کنار شهر داده ‌است.

اين تابلوها از سويی ديگر مبين وضعيت انسان مدرن است  که در عين دوری تصاعدی از طبيعت و  بطالتِ روزافزون در چارديواری شهرهای صنعتی شده تا سرحد مرگ در سرگرمی و لذت ِ بی‌خيالانه‌ و نشئه‌وار خويش غوطه‌ورست. يادآور “Amused to death”.

 حين تماشای اين تکه‌بدن‌های پرت شده گوشه‌ی پله‌ها و صفه‌ها، همچون پوست موزی بی‌ارزش و بی‌اهميت، ژوييسانس آن لذت دردمندانه و برخاسته از امر دردناک در احساس ما رخ می‌دهد. درد توام با کيفی عميق ناشی از تسليمِ ناگزير در برابر نيستی و استحاله.

22%
90,000,000 تومان
70,000,000
33%
18,000,000 تومان
12,000,000
30%
10,000,000 تومان
7,000,000